شنبه ۱۷ آذر ۱۳۸۶ (دستشویی!)

سلام!

توی پست قبلیم گفتم که میخوام نوشتن و مطلب دادن رو توی این وبلاگ شروع کنم و با توجه به استقبال شدیدی که از این امر صورت گرفت و منو بسی غافلگیر کرد.(!) خوب منم چاره جز این ندارم. خوب از کجا شروع کنم؟! فکر کنم از اولش شروع کنم خوب باشه. امروز صبح ساعت ۸ مثل همیشه با صدای آلارم موبایلم از خواب ناز بیدار شد و رفتم حموم! جای شما خالی یخ زدم از سرما :)) بعدش ۲ لقمه نه دقیقا سه لقمه نون و پنیر با چایی خوردم و ساکم رو جمع کردم و اومدم دانشگاه. امروز قراره که از طرف دانشگاه بریم گرگان مسابقات دانشگاه های آزاد و به من گفته بودن که ساعت ۹ صبح دفتر تربیت بدنی باشم ولی مثل اینکه قراره ساعت ۱۲ حرکت کنیم!! از دفتر تربیت بدنی که اومدم بیرون گلاب تو روتون ییهو منو دستشویی گرفت که نگو و نپرس:)) حالا من این ساختمون بالایی دانشگاه رو خوب هم بلد نیستم و هی این ور برو اونور برو . خلاصه آخرش به یه دستشویی رسیدم ولی از شانس بد من مخصوص بانوان محترم بود! حالا من مونده بودم بر سر دوراهی که برم یا نه:))شما جای من بودین چیکار میکردین؟ منم دقیقا همون کارو کردم.یه کله انداختم دیدم کسی نیست سریع رفتم تو و وارد کابین (!) شدم.تا اینجا فقط یه خانوم منو دیده بود و مشکل چندانی هم نبود ولی از شانس بد ما یه گله خانوم وارد دستشویی شدن و نمیدونین که چه سر و صدایی میکردن! من اصلا به حرفهاشون دقت نمیکردم ولی سرو صداشون رو میشنیدم.الان که فکرشون میکنم به خودم میگم یه کم فالگوش وایمیسادم تا ببینم خانومها وقتی تنها میشن چه حرفهایی با هم میزنن!!!=))=)):D . قصد ترک کردن اونجا رو هم مثل اینکه نداشتن! خلاصه من یه ۱۰ دقیقه ای وایسادم تا سر و صدا خوابید و من با ترس و لرز در رو باز کردم و ساکم رو گرفتم و اومدم بیرون:)):D . یه خانوم خیلی محترم داشت جلو آینه خودشو آرایش میکرد و منم رامو کشیدم و بدون هیچ گونه نگاهی از دستشویی خارج شدم که چشمتون روز بد نبینه اون گله خانومها دم در دستشویی بودن!!!  منو که میگی گازو گرفتم د برو :)) فقط صدای خنده هاشون میمود که میگفتن این پسره این همه وقت تو بود !!! بعدشم اومدم توی سایت و مشغول شدم به نوشتن اراجیفی که  احتمالا خوندینش! تا ساعت ۱۱:۳۰ هم الافم نمیدونم چیکار کنم.