الیزا همانطور که در جاده رانندگی می کرد رو به شوهر ثروتمندش کرد و رک و راست گفت : چارلی من غیرمنطقی حرف نمی زنم یا الان می ریم محضر و تو تعهد میدی که مادام العمر یک چهارم در آمدت به من برسه یا میرم طلاقم رو می گیرم که همین نصف ثروتت بهم برسه..حالا نظرت چیه ؟
چارلی که در دوران کودکی زیر دست یک پدر دائم الخمر و یک نامادری بدجنس بزرگ شده بود از 14 سالگی با تن دادن به مشاغل سیاه و تحمل سختی های فراوان سرانجام حالا در 44 سالگی صاحب ثروتی عظیم شده بود اما همسرش که از اول هم به خاطر ثروت او زنش شده بود می خواست دار و ندارش را بالا بکشد. چارلی نگاهی به زنش انداخت و پوزخندی زد و گفت : الیزا یک راه سوم هم هست...و خیلی سریع کله زنش را به ستون ماشین کوبید و او را بیهوش کرد . بعد اتومبیل را متوقف کرد و خودش پیاده شد و ماشین را گذاشت توی دنده و استارت زد و لحظه ای بعد الیزا و ماشین ده هزار دلاری اش رفتند ته دره ! چارلی هم با خونسردی به سوی خانه دوستش راه افتاد تا شاهد داشته باشد که شب قبل کجا بوده . و با خود گفت : حالا یک میلیون دلار جق بیمه عمر تو هم به من می رسه زن طماع !!!! :D