-
شاپرک
جمعه 13 بهمن 1385 01:31
شاپرک بالت شکسته پر پرواز تو بسته میبینم غم توی چشمات چه غریبونه نشسته شاپرک خوابه قناری چه جوری دووم میاری گلا پژمرده و زردن تو عجب طاقتی داری شاپرک دردت به جونم تو رو از خودم میدونم بزار این شعری که گفتم واسه ی دلت بخونم شاپرک دل توی سینه ساعتها تنها میشینه وقی از راه میرسه شب حواب پروازو میبینه واسه زخمات یه دوا...
-
علت دیوانگی!
پنجشنبه 5 بهمن 1385 03:59
پزشک قانونی به تیمارستان دولتی سرکشی کشید و مردی را میان دیوانگان دید که به نظر خیلی باهوش میآمد. او را صدا کرد و با کمال مهربانی پرسید : میبخشید آقا شما را به چه علت به تیمارستان آوردند؟ مرد در جواب گفت: آقای دکتر! بنده زنی گرفتهام که دختر هجده سالهای داشت. یک روز پدرم از این دختر خوشش آمد و او را گرفت و از آن...
-
امروز بر من چه گذشت؟!
چهارشنبه 4 بهمن 1385 03:51
به نام خدا گفتم چی بنویسم چی بنویسم! آخرش به این نتیجه رسیدم که شرح وقایعی که امروز بر من گذشت رو برای شما تعریف کنم : حوالی ساعت ۲:۳۰ بود که صدای تلفن منو از خواب بیدار کرد.دوستم بود.میخواست یاد آوری کنه که ساعت ۴ باید بریم استخر! بااینکه من شنا بلد نیستم ولی چون برام مجانی تموم میشد قبول کرده بودم که بریم استخر!از...
-
بی وفایی
سهشنبه 3 بهمن 1385 03:42
من ندانستم از اول که تو بی مهر و وفایی عهد نابستن از آن به که ببندی و نپایی دوستان عیب کنندم که چرا دل به تو دادم باید اول به تو گفتن که چنین خوب چرایی ای که گفتی مرو اندر پی خوبان زمانه ما کجاییم درین بحر تفکر، تو کجایی؟ پرده بردار که بیگانه خود این روی نبیند تو بزرگی و در آیینه ی کوچک ننمایی حلقه بر در نتوانم زدن از...
-
چشم به راهم...
دوشنبه 2 بهمن 1385 03:19
سلام دوستان عزیز. من امروز دوشنبه ۲ بهمن ۱۳۸۵ ساعت ۳:۴۵ دقیقه شب(شاید هم صبح!!!) کارم رو با این وبلاگ شروع میکنم و در اول کار یه قطعه شعر براتون میزارم.امیدوارم خوشتون بیاد باز شب شد، چقدر تنهایم گفته بودی که شبی می آیم باز شب شد و از پنجره ام همچنان راه تو را می پایم کنج این پنجره ها همه شب منم و گریه و های و هایم...